دست ها، پاهایم را
پاها، دست هایم را...
چشم بسته
زیرِ ساعت دیواری
به تکه هایم
به بال در آوردن
به بیرون از پنجره فکر می کنم
دست روی هر چه گذاشتم
پا روی هر چه گذاشتم
چشم روی هر چه گذاشتم
مین بود و مین بود و مین ...
می ترسم
بچینم تکه های این پازل را
و دوباره
جای قلبم خالی بماند
می ترسم دوباره نفس بکشم
و چیزی ناگهان منفجر شود
می ترسم این شعرِ طولانی
به دستِ ...
«آرمان پرناک»
ZibaMatn.IR