در دل شب های تار، شمع فروزان کیست؟
عشق را در سینه ها، آتش سوزان کیست؟
چون نسیم صبحگاهی بر گلستان می وزد
راز گل های خزان، در دل طوفان کیست؟
چون بهار از راه رسد، سبزه و گل می دمد
در میان این همه، باغ گلستان کیست؟
هر که در وادی عشق، بی خبر از خویشتن است
در دل این بی خودی، آینه گردان کیست؟
چون به دریای وجود، قطره ای افتد ز عشق
در میان موج و آب، گوهر تابان کیست؟
هر که با دلدار خود، قصه ای از دل گوید
در میان قصه ها، قصهٔ پنهان کیست؟
چون به کوهسار دل، نغمهٔ عشق می رسد
در میان این نوا، نغمهٔ جانان کیست؟
هر که در بزم وفا، جام محبت نوشد
در میان این صفا، ساقی پیمان کیست؟
چون به دشت آرزو، گام نهد عاشق زار
در میان این سفر، همدم جانان کیست؟
هر که در بزم فنا، رقص کنان می گذرد
در میان این فنا، جلوهٔ یزدان کیست؟
مهدی غلامعلی شاهی
ZibaMatn.IR