چون شمع در محفل عشقت گداخته ام
بر خویش آتشی ز غم و درد تاخته ام
هر تار موی من به نوایی سروده است
من ساز عشق را به دل خود نواخته ام
چون آهوی رمیده ز چشمان جادویت
در دشت خاطرات تو بی وقفه تاخته ام
از جام لب تو می ناب نوشیده ام
وز باده ی نگاه تو مستانه ساخته ام
بر آسمان عشق تو چون ماه تابیدم
در بحر چشم تو چو صدف دُر شناخته ام
از پرده های زلف تو رازی شنیده ام
کز گفتنش زبان خود اندر گداخته ام
چون نی ز باد عشق تو پر ناله گشته ام
در پرده های ساز غمت جان نواخته ام
بر آستان کوی تو چون گرد ره شدم
خاک قدوم یار به دیده بساخته ام
در کارگاه عشق تو استاد گشته ام
صد نقش نو ز رنگ جنون بافته ام
از شعله های شوق تو پروانه وار من
بال و پری ز آتش و سودا ساخته ام
مهدی غلامعلی شاهی
ZibaMatn.IR