در دل شب های تار، نور سحر پیدا نشد
پرده ی راز جهان، بر ما دگر پیدا نشد
در پی هر آرزو، عمری به سر شد بی ثمر
گوهری کز دل بجویم، در نظر پیدا نشد
چون نسیمی در گذر، عمری ز ما یغما گرفت
آنچه از دستش گریخت، در سفر پیدا نشد
با خیال خام خود، عمری به سر بردیم ما
حاصل این خواب خوش، جز دردسر پیدا نشد
در ره عشق و جنون، جان ها فدا کردیم لیک
گنج مقصود از این ره، در اثر پیدا نشد
چون صدف در جستجوی گوهر نایاب عشق
قطره ای از بحر دل، در بستر پیدا نشد
در هوای وصل یار، عمری به سر شد بی ثمر
حاصل دلخواه ما، در دفتر پیدا نشد
هر چه گشتیم در این دشت بلا، آرام نیست
آنچه دل را شاد کند، در سفر پیدا نشد
با هزاران آرزو رفتیم در راه وصال
بهره ای جز حسرت و غم، در اثر پیدا نشد
در غم هجران یار، جان ها فدا کردیم ما
مرهمی بر زخم دل، در بستر پیدا نشد
مهدی غلامعلی شاهی
ZibaMatn.IR