در دل آتش زدم تا که ز خاکستر...
زیبا متن: مرجع متن های زیبا کوتاه
- خانه
- متن ها
- متن مهدی غلامعلی شاهی
- در دل آتش زدم تا که ز خاکستر...
در دل آتش زدم، تا که ز خاکستر شوم
راز پنهان شفق را به سحر باور شوم
در سراب سایه ها، نقش هزاران چهره دید
تا به عمق قصه ی آینه ها رهبر شوم
در عبور از کوچه های سرد و خاموش خیال
همچو فانوس شب تار، به دل محشر شوم
در نگاهت رقص کردم، چون نسیم در بهار
تا ز عطر زلف تو، مست و پریشان تر شوم
در حریم چشم تو، راز هزاران موج بود
غرق دریا شدم و باز به ساحل بر شوم
در میان شاخه های خشک و بی برگ امید
چون شکوفه در زمستان، تازه و دیگر شوم
در صدای دلنواز رودخانه های دور
همچو نغمه ی بهاران، زنده و خوش تر شوم
در غبار جاده های بی نشان و بی نهایت
چون ستاره در شب تار، روشن و همسفر شوم
در عبور از مرزهای بی کران عشق و درد
چون پرنده در هوای عشق، آزادتر شوم
در خیال لحظه های بی پایان و بی قرار
چون نسیم در دل صحرا، رها و رهگذر شوم
مهدی غلامعلی شاهی