عشق آمد و افروخت چراغ دل مشتاق را
در سینه نهان کرد غم هجر و فراق را
از شوق وصالش به سر کوی روان شد
پروانه صفت، جان که بسوزد به مراق را
در باغ محبت گل رخسار تو دیدم
بلبل شدم و خواندم آواز فراق را
چون ابر بهاری که ببارد به چمن زار
اشکم بنشاند غم و درد و نفاق را
در بزم غمت ساغر می بر کف و مستم
تا فاش کنم راز نهان اشتیاق را
آیینه دل پاک نمودم ز کدورت
تا بنگرم آن روی چو ماه تو براق را
در کوی خرابات نشستم به امیدی
شاید که ببینم رخ آن شوخ و شاق را
از باده عشقت چو شدم مست و خراب
دیگر نشناسم ره و رسم و سیاق را
در محفل عشاق تو گشتم چو غزل خوان
تا وصف کنم آن قد و بالای رواق را
ای ماه من از پرده برون آی و ببین
این عاشق سرگشته و این قلب محاق را
مهدی غلامعلی شاهی
ZibaMatn.IR