در سرای دل، خیال یار مهمان می شود
هر نفس صد شعله از این شمع، رخشان می شود
چشم مست نرگسش، صد فتنه در جان می کند
زلف عنبربار او، بر گل پریشان می شود
گر به تیغ غمزه اش صد بار جانم بشکند
باز هم این دل، اسیر آن نگهبان می شود
هر که را در بزم عشق، آن ساقی مه رو دهد
جام می، از جرعه اش تا عرش، غلطان می شود
در طواف کعبه ی رویش، دلم چون حاجیان
هفت بار از شوق، گِرد ماه گردان می شود
آتش هجران چنان در سینه ام افروخته
کز تب سوزان من، خورشید لرزان می شود
بی خبر از خویشتن، در وادی حیرت شدم
هر قدم صد پرده از اسرار، عریان می شود
گر به تار زلف او دل را گره زد روزگار
عمر من در وا کردنش، صرف و ویران می شود
چون غزال وحشی ام در دشت عشق آواره ام
هر کجا پا می نهم، صحرا گلستان می شود
در خم گیسوی او، صد دل به زنجیر آمده
هر که زین زنجیر رَست، آزاد زندان می شود
مهدی غلامعلی شاهی
ZibaMatn.IR