آینه در دست گیرد ماه از رخسار تو
شمع را سوزد به یک دم برق آتشبار تو
صبح دم گل می شکافد پرده ی شبنم ز شوق
تا مگر بیند نهان یک لحظه رخ در خار تو
چرخ گردون را به زانو آورد افسون چشم
کهکشان را محو سازد گیسوی طرار تو
بحر طوفانی شود از موج آه عاشقان
گر برآید یک نفس از سینه ی بیدار تو
نقش پا بر آب زد خضر از پی دیدار تو
تشنه لب ماند ولی در چشمه ی انوار تو
عقل را زنجیر کردی با کمند زلف خویش
دل اسیر افتاد در دام خم و پرکار تو
آسمان هفتم شکافد از صدای ناله ام
گر نیابم راه در کوی پر اسرار تو
صد هزاران پرده از رخ برگرفت خورشید و ماه
تا مگر بینند یک دم جلوه ی دیدار تو
باغ فردوس از حسد آتش گرفت و سوخت پاک
چون شنید وصف لب و دندان گوهربار تو
عشق را معنا دگر شد در جهان با قامتت
قد کشیدند عاشقان در سایه ی رفتار تو
مهدی غلامعلی شاهی
ZibaMatn.IR