آینه ی دل به گرد رخسار تو تار است
وین نقش غبارآلود، بس دشوار، دیدار است
در پرده ی اسرار، رمزی نغز پنهان شد
کان راز نهان از چشم اغیار، آشکار است
خورشید جمالت را حجاب از ذره برخیزد
گر پرده ی پندار از دیده فروکار است
در مکتب عشق، آن که شد محو تماشایت
از درس فنا، استاد هر دفتر و طومار است
زنهار که در میخانه ی وصل تو ای ساقی
هر جرعه شرابی، جان عالم را خریدار است
بر تارک افلاک، نقش قدم عاشق
چون کهکشان، از اشک دیده اش پدیدار است
در گلشن رخسار تو، ای غنچه ی خندان
هر خار مژه، صد بلبل شیدا گرفتار است
از پرتو حُسنت، شب هجران منوّر شد
این روشنی از ظلمت شب، معجزه وار است
در بزم وصالت، ساغر لب تشنه ی جانم
وز هجر تو، این ساغر لبریز ز آزار است
ای عقل، مکن منعم از سودای جنونش
کاندر ره او، دیوانگی عین خردکار است
مهدی غلامعلی شاهی
ZibaMatn.IR