در شب تاریک و خاموشی که جانم را گرفت
ماه در چاه شب افتاد و نشانم را گرفت
در دل این نغمهٔ غم، ساز دل خاموش شد
باد پاییزی چو آمد، نغمه خوانم را گرفت
آه از آن روزی که در آیینه دیدم روی خویش
چهره ام در پردهٔ اشک، آسمانم را گرفت
چون شرابی در پیاله، مست و بی پروا شدم
عشق آمد، جام و دل را، هر دوانم را گرفت
پای در زنجیر غم، دل در هوای پر زدن
عشق آمد، بال و پر از آشیانم را گرفت
چون نسیمی در بهار، آمد و رفت از کنار
بوی گل های بهشتی، ناگهانم را گرفت
در دل این باغ پرگل، خار غم پنهان شده
عشق با خنجر ز گل ها، باغبانم را گرفت
در شب یلدای هجران، شمع امیدم فسرد
چشم آن دلدار با ناز، دل و جانم را گرفت
در پی هر موج بی پایان، دل آرامم شکست
دست طوفان زده، ساحل نشانم را گرفت
در هوای عشق، چون پروانه ای آتش فروز
عشق با بالی شکسته، آسمانم را گرفت
مهدی غلامعلی شاهی
ZibaMatn.IR