نمیدانم چه رازیست که جنس هوای پائیز یک چیز دیگر است. تصور کن تو با صدای لالایی باران خو گرفته ای و از خش خش برگ ها می گذری، این عجیب نیست، تو عاشق پائیز و بارانش میشوی.
انتظار همچون شعله ای هر ثانیه در قلبم می سوزد و گرمایی طاقت فرسا می دهد. لحظه هایی که هر نفس با ضربان قلبم کوک شده است. از بیرون پنجره خیس صدای سرد و بارانی می آید، صدای پائیز است، صدای بارانش که خبر عاشق شدن پائیز را می دهد.
دلم هوس قدم زدن کرده است. شال و کلاه نکرده! کسی نیست که مرا از این سیاهی شب نجات دهد جز باران. بارانی که فقط او آرامم می کند. گاهی فکر میکنم ابر ها هم با من همدردند، آسمان بالاخره بغضش را شکست، از صدایش معلوم است که چه دل پری دارد مانند من تنها.
سرود زیبای پائیز همان آرام جان انتظار است. نگاه به دری در دل هوای بارانی که شاید او برگردد.امشب دلم با ابر ها بی قرار شده، با ابرهایی از من بی قرار تر که دلم میخواهد امشب برایش بنویسم در شبی بارانی رفتی، در شب بارانی برگرد!
دلم تنگ صدای خنده ها و گریه هایت می شود اما بیشتر صدای باران، باران یه دنیای دیگرست. دنیایی که فقط خاطره ها در آن غوطه ورند.
ZibaMatn.IR