تا نفس هست در این سینه...
زیبا متن: مرجع متن های زیبا کوتاه
- خانه
- متن ها
- متن محمد خوش بین
- تا نفس هست در این سینه...
تا نفس هست در این سینه خطر هست هنوز
تا دلی هست دل از وسوسه لبریز شود
تو نباشی، من و این حجمِ سیاهِ بیحرف
در شب سرکش دیروز تو غم ریز شود
تو کجا بودی آن دم که جهان خون میخورد
من کجا بودم آن دم که تن افتاد به خاک
من به تردید رسیدم نه به تصمیم و نجات
تو به تقدیرِ رهایی، نه به تدبیرِ هلاک
نه به تزویر خدا مایل و نه دوزخی ام
نه نبی زاده نه شیطان به زمینی شده ام
تو اگر وهم خدا بودی و از نسل خیال
من همان طفل رهاگشته که بیگریه ام
زخمی ام بی همگان زنده ترم زندهتر از
مردهای مانده در اندوه رهایی از خویش
عشق اگر تیغ شد و بر رگم افتاد بدان
که منم آینهی پاره تنِ آیینِ خویش
گرچه با خون خودم سفره گشودم هر شب
تو ولی نذر نکردی به دل تشنه ی من
پس بگو با که بمانم که بمیرم که نگو
چه کسی کرد خیانت به تن خسته من
تو نباشی من و این سایه ی بیکس در باد
و صدایی که از آن هیچ نمیماند باز
من نباشم، تو و این حجمِ نجاتِ بیعشق
و خدایی که در او واژه نمیماند باز
هرچه گفتم به ندانستن خود پیچیدم
هرچه خواندی که صدا از دگری بود و رسید
نه مرا خانه ی بعد از تو پناهی شده است
نه تو را بعد من این وهم به معنا برسید