شدم آشنای تو در پیچ...

زیبا متن: مرجع متن های زیبا کوتاه

امتیاز دهید
5 امتیاز از 1 رای

" شدم آشنای تو"
در پیچ‌وخم بادهای سرگردان،
در سطرهای نانوشته‌ی کتابی که هرگز گشوده نشد،
در سکوت شب‌هایی که صدایت را در جانشان پنهان کرده بودند،
من آشنای تو شدم.

چگونه باد، برگ را می‌شناسد؟
چگونه دریا، موج را به آغوش می‌کشد بی‌آنکه بپرسد چرا؟
من نیز چنین بودم،
بی‌دلیل، بی‌مرز، بی‌پایان،
در نگاه تو افتادم،
در آغوش حضورت باریدم،
و دیگر هرگز، هرگز غریبه نبودم.

تو شاید آن ستاره‌ای بودی
که در شب‌های دور از من، چشمک می‌زد
و من آن مسافری که سال‌ها در جستجوی نوری بی‌نام
سرانجام در آسمان تو گم شد.

آیا من تو را شناختم؟
یا تو بودی که مرا نوشتی
در حاشیه‌ی کتاب‌های نانوشته‌ی روزگار؟

شدم آشنای تو،
بی آنکه بدانم
سرنوشت است، یا سراب؟
وهم است، یا حقیقت؟
اما هر چه که باشد،
حالا دیگر،
در سرنوشت نام تو حک شده‌ام...

ساناز ابراهیمی فرد
ZibaMatn.IR
art.saniebra@
ارسال شده توسط

تفسیر با هوش مصنوعی

این شعر، داستان آشنایی عمیق و ناگهانی دو عاشق را روایت می‌کند. شاعر، بدون دلیل و منطق مشخص، در نگاه معشوق گم می‌شود و پیوند عمیقی با او برقرار می‌کند. او این اتصال را فراتر از درک معمول می‌داند و می‌پرسد آیا سرنوشت، یا وهمی زیبا است؟ در نهایت، شاعر خود را جزئی جدایی‌ناپذیر از زندگی معشوق می‌داند.

ارسال متن