در شب بی ماه جان افتاد...

زیبا متن: مرجع متن های زیبا کوتاه

امتیاز دهید
0 امتیاز از 0 رای

در شب بی‌ماه جان، افتاد تب، بیمار را
عقل می‌زد سنگ بر دیوارِ دل، هشیار را

باد بر گیسوی نسرین قصه‌یی دیگر نوشت
عشق گم کرد آن نگینِ حلقه‌ی انگار را

در دل آیینه‌ها تاریک شد تصویر ما
وقت بخشیدن، زمان بست از نفس، بازار را

آتش خاموش بودم، شعله‌ور شد چون نگفت
راز خود با خاک، داغ سینه‌ی افکار را

نعلِ اشک افتاد بر زخمِ فراموشیِ خاک
گریه چون سیلاب برد آیینۀ کردار را

باغ، بی‌برگی‌ست وقتی نغمه‌خوانی نیست و بس
مرغ شب دل می‌تپد در شاخه‌ی بسیار را

سایه‌ها بازیچه‌اند از آفتاب جا نماند
هر که خاموشی گزید، افکند در گفتار را

چشم من در کوچه‌های کهنه پرپر می‌زند
پیش پایش ریختم آیینۀ بسیار را

از کفم رفت آنچه می‌ماند اگر عاشق نبود
دست تقدیر آمد و برداشت هر تکرار را

سینه‌ام سنگ مزار گریه‌های ناکجاست
هر که آمد، گم شد آنجا آینه‌بردار را



مهدی غلامعلی شاهی

مهدی غلامعلی شاهی
ZibaMatn.IR
مهدی غلامعلیشاهی
ارسال شده توسط
ارسال متن