چشم بیدارم شبانگاهی ست در سودای...

زیبا متن: مرجع متن های زیبا کوتاه

امتیاز دهید
0 امتیاز از 0 رای

چشم بیدارم شبانگاهی‌ست در سودای او
خواب را گم کرده‌ام در کوچه‌ی رسوای او

لاله در دامن نهاد آتش، نسیم از وی گریخت
داغ دارد هر که افتاد از نفس، شیدای او

رنگ از رخسار گل رفت و صبا زاری نمود
چون گذر کرد از چمن آهسته و یغمای او

کوه هم با هیبتش خم گشت در آن گام بلند
آسمان در سجده شد از شوکت بالای او

می‌چکد از چشم ماهی، خون به یاد موج او
غرقه می‌گردد دل من نیز در دریای او

هر که را دیدم، غباری داشت از آن خاک در
بر نمی‌دارد کسی دل، بی‌خبر، از پای او

زلف او چون مار پیچان، سایه بر خورشید زد
هر که تاب آورد ظلمت را، بود بینای او

مست را هوشی نمی‌ماند، اگر بویش رسد
چشم می‌بندد خرد، در محضر سودای او

موج را پیچاند در خود جلوه‌ی رعنای او
کس ندیده‌ست این‌چنین فرمان‌روایی رای او

مرگ هم با من مدارا می‌کند هر شامگاه
بس که دل برده‌ست از جان، شوکت فردای او

مهدی غلامعلی شاهی
ZibaMatn.IR
مهدی غلامعلیشاهی
ارسال شده توسط
ارسال متن