متن شور عشق
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات شور عشق
❤️
bzahakimi@
قلبم، به هوای تو زند شورِ نفس
حسّم، به جز از تو، نکند میل به کس
زیباست، نگاهی، به دلِ من که فقط
محتاجِ نگاهِ دلِ تو، باشد و بس
موهای پریشان به کمر افتاده
آتش ز شرارت به جگر افتاده
از نرگس مستت چه کشیده دل زار
کز باده ی چشمت ساغر افتاده
واعظ به من از توبه سخن گفت ولی
خود از غم عشق تو به سر افتاده
بر دامن اشکم اثر از داغ تو هست
چون لاله...
خروشان شو، میانِ موجِ جانم
بشو، شورشترین، دریای احساس
به جامِ سینهاَم، جاری نما، مِهر
از اشعارم بخوان آوای احساس
بدم،
عشق را،
در سرورِ دلم؛
و جان را،
به مهر و،
به گرما رسان!
عشقِ تو، شورِ عطش، جاری کند، در قلبِ من؛
شوق گیرد قلبم از: شُربِ مدامِ لحظهها!
برای دیوانگی، فقط یک بوسه ات کافیست
در پارادوکسی جنونآمیز،
دل پُراحساسم،
سوختن و ساختن را،
بینهایت،
دوست دارد...
جز چشم تو،
چیزی بر این دل دیوانه ما حک نشده.
دگر راهی برای دل نمانده، تو را باید بی وقفانه بوسید.
دوباره، عشق جاری شد، میانِ من؛ میانِ تو
سرای بیقراری شد، نهانِ من؛ نهانِ تو
«یا اباصالح المهدی ادرکنی»
(استحاله)
همه شب به یاد رویت، نظری به ماه دارم
به جنون کشیده مانم چو به مَه نگاه دارم
دل من به جستجویت همه شب بشوق رویت
شده معتکف به کویت چو تو پادشاه دارم
نه شب مرا سحرگه نه سحر ز سوزم آگه
که ز...
سخت غرق نبودن تو گشته دل دیوانه ی ما.
عاشق که شوی جسمت یتیم میشود از عقل ..!!!!دیگر عقلی نیست که راه و رسم درست عاشقی را نشانت دهد فقط میخواهی و بس ..!!
وتو نمیدانی که یک دوستت دارم اززبانت شنیدن ، رگ و ریشه جانم را میلرزاند
و چه لذتی میدهد به جسم و روح و روانم و تو باز حرف خودت را تکرارکن که مگر به گفتن است
بلی دلبر دیوانه من روزی پی خواهی برد.
به جهنمم کشانده، لب داغ مست تو.
میزند در سینه هر لحظه، نبض عشق تو.
زدم سازِ دلی، با تار و پودم
تمامِ مهرِ خود بر «تو»، نمودم
شدم مجنونترین، لیلای عاشق
از احساسم، به غیر از «تو»، زدودم
ما به فدای تو شویم.
ای همه جان فدای تو.
گر از حصار عقل برون آمدی، رواست
در ساحت یقین چو شرر سوختن سزاست
ای دل اگر ز بند عقل، رستی، سحر شدی
چون شمع در حریم عشق، سوزی و در شدی
بگذار این حساب و عقل، ره سوی عشق نیست
گر بندگی کنی، به نور ایمان، گهر شدی
چون...
بیا؛ از ساحلِ قلبم، گذر کن!
کمی، از روی حس، بر دل، نظر کن!
بزن، موجِ نگاهت، بر دلِ من؛
محبّت را، درونم، بیشتر کن!
یکی هست در این عالم، ولی خاموش میماند
ولی در سینهی او عشق تو پرجوش میماند
سخن با تو نمیگوید، ولی در هر نفس بیشک
هزاران بار نامت بر دلش مدهوش میماند
به چشمش رنگ دلتنگی، به لب خاموشی محض است
ولی در فکر تو هر لحظهای، در جوش میماند...
اجاق دل، ز بهرِ مهرِ تو، گرم از محبّت شد!
بیا مهمان قلبم شو؛ که احساسم به وجد آری!