مى سوخت و زبانه مى کشید...

زیبا متن: مرجع متن های زیبا کوتاه

امتیاز دهید
0 امتیاز از 0 رای

مى سوخت و زبانه مى کشید شعله هایش ؟؟دیگر فریادهایش به جایى نمى رسید!؟تمام شکوه و عظمتش را لابلاى صداى اره برقى گذاشته بودند و آن قامت رعنایش را با تیغه تیز اره خم کرده و او گویى مجبور به سکوت بود!!تنه ولو شده روى زمین را با تبر تکه تکه کردند و هر کدام از تکه هایش گرماى خانه اى و آتشى براى نان شبى بر سر سفره اىا!وچه دیر فهمید که جه زود پس زده روزگارى شد که به خیالش سایبانی است براى رهگذران و تکیه کاهى براى دردمندان؟وچه دیر فهمید سوختن در آتش‌ روزگار را؟؟؟ اینجابود که با حسرت و آهى مانده بر دل از عمر رفته زیر لب زمزمه کرد و با آتشی که از عمق درونش زبانه می کشید و به جانش رخنه کرده بود نگاهى به رد مانده اش بر روزگار انداخت و رویاهایش را با درد زخم های مانده بر تنش قورت داد و گفت چقدر درد می کند جای زخم هایم !!!!

محبوبه مرادی قهدریجانی
ZibaMatn.IR
میم.میم.قاف
ارسال شده توسط

تفسیر با هوش مصنوعی

این متن، مرگ تدریجی و دردناک درختی را توصیف می‌کند که از عظمت و شکوه اولیه‌اش به تکه‌های هیزم تبدیل می‌شود. درخت، بی‌آنکه بتواند فریاد بزند، شاهد نابودی خود و بی‌رحمی روزگار است و در نهایت با حسرت و درد از عمر رفته‌اش، به زخم‌هایش می‌نگرد.

ارسال متن