دل ز سودای جهان رسته ز...
زیبا متن: مرجع متن های زیبا کوتاه
- خانه
- متن ها
- متن اشعار مهدی غلامعلی شاهی
- دل ز سودای جهان رسته ز...
دل ز سودای جهان، رسته ز بندِ آرزو
جان به دیدارِ نگار، بسته ز مهرِ گفتگو
چهره چون ماهِ تمام، قامت سروِ بوستان
دل ز هجرانش مدام، خسته ز تقدیرِ عدو
خاکِ این کویِ بلا، سرمه به چشمانِ دعا
تا که بیند دلربا، خسته از این های و هو
آتشِ عشقِ کهن، شعله زند در جانِ من
تا بسوزد این بدن، خسته از این جست و جو
در شبِ تاریکِ غم، نورِ امیدی دمادم
میدمد بر این دلم، خسته از این گفت و گو
دیده بر راهِ وصال، مانده به امّیدِ کمال
تا رسد شامِ زوال، خسته از این رنگ و بو
این منم تنهایِ تنها، مانده در این دشتِ فنا
تا که بینم آشنا، خسته از این گفتگو
بادهای نوشم ز عشق، تا رها گردم ز مشق
زین همه دردِ فراق، خسته از این گفت و گو
چون صبا آیم به کویت، با هزاران آرزویت
تا کنم جان را نثارت، خسته از هر آرزو
خامُش از هر ماجرایی، در دلم غوغایِ نایی
دل به دریا داده ام من، رسته ز بندِ هر گِرو