متن مهدی غلامعلیشاهی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات مهدی غلامعلیشاهی
دل ز سودای تو در رنج و بلا افتاده
جان به امید وصال تو به فنا افتاده
آتش عشق تو در جان شرر افکنده است
گوهر عقل ز دریای دغا افتاده
چشم گریان من از هجر تو خون میبارد
سروِ امید من از جورِ جفا افتاده
در شب هجر تو...
دل ز سودای جهان، رسته ز بندِ آرزو
جان به دیدارِ نگار، بسته ز مهرِ گفتگو
چهره چون ماهِ تمام، قامت سروِ بوستان
دل ز هجرانش مدام، خسته ز تقدیرِ عدو
خاکِ این کویِ بلا، سرمه به چشمانِ دعا
تا که بیند دلربا، خسته از این های و هو
آتشِ...
دل به سودای وصال تو دمساز آمده
جان به امید کرمهای تو ممتاز آمده
خاک پای تو شفاخانهی هر دردی بود
باده از جام نگاهت همه اعجاز آمده
سایهی زلف پریشان تو آرامگهی
که به آن خسته دلان ره سوی ابراز آمده
آتش عشق تو سوزانده همه هستی من
این...
شورش دل، آتش جان، غمزهٔ فتّان، چه بود؟
رازِ این هستی پنهان، نقشِ این ایوان، چه بود؟
سایهٔ بید و لبِ جو، خلوتِ راز آلود
این همه رنگ پریده، نالهٔ پنهان، چه بود؟
دیده بر دوخته بر ماه، خیال انگیز و مست
این من و این شبِ تنها، فکرِ این...
در این دنیای پر از رنگ و فریبی
دل از هر گوشه ای دردی نصیبی
به هر سو می روم، یاد تو با من
که عشقت کرده ام همچون غریبی
به هر لحظه ز شوقت بی قرارم
که دل دادم به عشقی بی نصیبی
در این بزم محبت، بی کرانه...