خیال نافرجام
در جان منی
ریشهای
در خاکِ سوخته
هنوز
به آب فکر میکند
نه برکنم
نه خاموش شوم
هر شب
در تاریکیِ اتاق
صدای تو
چراغی ست خاموش
که سایهاش
بر دیوار میلرزد
و دستهایم
بیپناه
از تو
شسته نمیشوند
در هر کلمه
ردّی از تو
میماند
احمد کمائی
ZibaMatn.IR