فکرش را بکن؛ کرونا که بارش را بست و همه چیز به روال عادی اش برگشت، چه کیفی می دهد همه چیز، انگار که اصحاب کهف از غار و از خواب سیصدساله برگشته باشند و راه افتاده باشند توی شهر، همه، جور دیگری به هم نگاه می کنند و جور دیگری قدر همه چیز را می دانند. همه چیز دوست داشتنی و لذت بخش خواهد بود، حتی تماشای عبور آدم ها، تماشای برگ های سبز روی درخت، لمس دیوارهای آجری خانه ها، حرف زدن بدون هراس با آدم ها، حتی مهر ورزی ها و به آغوش کشیدن ها... من که راه خواهم افتاد، رهایی را با تک تک سلول های وجودم نفس خواهم کشید و تمام آدم هایی که مقابل راهم قرار بگیرند را در آغوش خواهم کشید چون با تمام علاقه ای که به کنج های دنج داشتم، تازه فهمیده ام بدون آدم ها، دنیا چقدر جای مزخرفی ست.
تازه فهمیده ام خلوت و تنهایی زمانی لذت بخش است که انتخابی باشد، نه اجباری، کوتاه باشد نه ادامه دار...
دوست دارم از این درد که برگشتیم هم با خودمان و هم با زمین و آسمان و حیوانات مهربان تر باشیم. دوست دارم از دلِ زمین بیرون بیاوریم این کدورت هزارساله را و دوباره اعتمادش را به گونه ی خودمان جلب کنیم. دوست دارم این بار درد، از ما آدم های بهتری بسازد. مهربان تر، با گذشت تر و عاقل تر...
دوست دارم نذر کنیم اگر از این درد مزمن به سلامت عبور کردیم، هر کداممان یک درخت بکاریم، گاهی به آن سر بزنیم و مراقبش باشیم، که هر بار نگاهش کردیم یادمان بیفتد عهد دیرینه مان با مادر طبیعت را.. که یادمان بماند شبیه قبل اگر رفتار کنیم، شدیدتر از امروز محکومیم به نابودی، که یادمان بماند این سیاره، همه چیزِ ماست و باید مراقبش باشیم.
فکرش را بکن ویروس ها بارشان را بسته اند، ما مانده ایم و آسمانی که دوباره آبی ست، زمینی که سبز شده و بهای تلخ و سنگینی که برای این تلنگر پرداخته ایم. ما حق نداریم شبیه قبل رفتار کنیم، ما حق نداریم دوباره ریه های زمین را سیاه کنیم و به پیکره اش زخم بزنیم،
این بار دو انتخاب بیشتر نداریم؛ یا خوب می شویم، یا نابود می شویم...
فکرش را بکن، ویروس ها رفته اند و یک یادداشت برای ما گذاشته اند که
"ما رفتیم، این شما و این مادرتان زمین، به تمام مقدساتتان قسم که خم به ابرویش بیاورید، بر می گردیم..."
ZibaMatn.IR