آنکس" که نگاهش نگران است
در دایره ی فهم کسی نیست
غمبار ترین جمله ی عالم
در محضر گفتار بسی نیست
گنجایش دنیا بغلش بود
خورشید حیاتش ضربانی
مانند هوا، جنگل و دریا
اقبال وجودش همگانی
سلول به سلول شفا بخش
همدست نفس های مسیحا
بخشنده تر از بارش باران «بی پرسش و بی پاسخ و اما»
فرجام تن از لغزش احساس
لب بستن و فرسودن اجبار
هی رفتن و فرسودن زانو
دلخستگی و سایه ی دیوار
یک خالق در قالب مخلوق
زندانی لفافه انکار
اشکی که فرو خورد و نهان ریخت
جانسوز تر از ناله نیزار
بغضی که ترک خورد و فرو ریخت
جسمی که به پای چمدان رفت
عشقی که زمانی تب جان بود
در مرحله ی ظن و گمان ماند
ZibaMatn.IR