زیبا متن : مرجع متن های زیبا

امتیاز دهید
0 امتیاز از 0 رای

متن۴۲:
میترسم...
میترسم پیری کهنسال شده باشم،
اما هنوز به امید آمدنت،
در سردترین روز زمستان
پنجره هارا باز بگذارم!
تابیایی و آمدنت را جشن بگیرم!
هنوز هم گلهای باغچه رابه امید تو آب میدهم تا از آن شاخه گلی نسیبت کنم!
اصلا گلهای باغچه را آب میدهم تا اولینو قشنگترین گل سنگ قبرم باشی :)
نازنینم؛در زندگانی ام که نقش نداشتی،
اما اگر از تو پرسیدند دوستش داشتی بگو«بله»
به بعدش هم فکر نکن،
خودم گناهت را گردن میگیرم!
راستی...از چشمهایت بگو؟!
هنوز هم آدم را لال میکند؟!
ZibaMatn.IR


ZibaMatn.IR

این متن را با دوستان خود به اشتراک بگزارید

انتشار متن در زیبامتن
×