روزهاست در انتظارم
به دعوتت بیایم دوباره کنارت
چشمهایم به تو خیره شوند و
بگویم هر چه ناآرامم کرده است
ندانسنتم در من چه دیدی که
سخن نگفته ناآرامتر از من شدی و
سهم مرا از خود دانسته فراموش کردی
دریای مهربانم
دانسته یا ندانسته ناآرامم و
آنچنان نگاهت میکنم
تا دوباره مثل قدیم ها بشناسی ام
وبدانی مرا از تو سهم بسیار است
اما توتنها یک سهم به من بده
آنهم اینکه ؛
فقط آرامم کن ...
.
.
.
ZibaMatn.IR