نگاهت را که دیر می کنی
بوی تنهایی می گیرد
دستانم
نبودنت را حوصله نمی کنم
نمی دانم از کدام سمت می آیی
از کدام مسیر
که پر می شود بودنت در تمام شهر
ندیدنت را بلد نیستم
گاهی تیتر درشت چاپ شده ی
یک روزنامه عصری
در دستان من...پر می شود
از کلمات اسم تو
کلماتی که هوس نوشیدن یک فنجان چای با تو دارند
در کنار پنجره ای نیمه باز
که باد لذت آخرین آغوش تو را به یادم می آورد
ZibaMatn.IR