پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
من که میدانم دلت خوش روزگارت عالی استدر کنار من ولی جایت همیشه خالی استبعد تو با درد این غصه نمی آیم کنارزندگی بی تو برایم قصه ای پوشالی است تا که بودی زندگی رنگین کمان عشق بودطرح بی روحش کنون مانند نقش قالی استدر شبم عطر تنت دیگر نمی پیچد دریغعطر شب بو ها گواه حال این بد حالی است ماه هم امشب در آمد بی فروغِ بی فروغهر طرف رو میکنم پروینِ بداقبالی استآنچه آرامم کند در این سیاهی ها ی شبیاد تو با خاطرات ...
دوست دارمولی با ترس و پنهانیکه پنهان کردن یک عشقیعنی اوج ویرانی، یعنی اوج ویرانیدوست دارم،دوست دارم...ولی با ترس و پنهانی ،ولی با ترس و پنهانی...دلم رنج عجیبی می برد از دوریت امادلم رنج عجیبی می برد از دوریت امانجابت می کند مانند بانوهای ایرانینجابت می کند مانند بانوهای ایرانیدوست دارم،دوست دارم...برشی از ترانه...
من توو مننجابت هیچگاهی دست تر دامن نمی افتدفرشته خوی هرگز چنگ اهریمن نمی افتدتفاوت ها میان هر مطلا با طلا باشدکه آتش در میان جان هر خرمن نمی افتدتو گوهر باش و در عقد ثریا پرتو افشان شوغباری روی رخسار گلت از من نمی افتدحقیقت استوار و محکم و همواره پابرجاستخلل در ذات او با حیله شومن نمی افتدمربی ها اگر از دانش خود شعله افروزندجدالی در رقابت های “من تو من” نمی افتد♤♤♤✍ علی معصومی...
مرگم باد !اگر لحظه ای کوتاه بیایماز تکرار این پیش پا افتاده ترین حرفکه دوستت دارم …دوستت دارم ؛به نجابت باران قسم …...
جهنم را لمس کرده ام سرد است یخ بسان روح زنی مفلوک ایستاده بر گور نجابت خویش...
نگاهت را صلابت، می دهد عشقبه رؤیایت حلاوت،می دهد عشققساوت را ز قلبت می زُدایدبه رفتارت نجابت، می دهد عشقس.خیرالهی (دلارام)...
ای مظهر عشق.نجابت.صلابت..توراچگونه بستایم...زبان ازگفتنش عاجز...من شرمساردستهای پینه بسته وچروک چشمهای غمگسار توه امتومیلادعشقی..توستاره شبهای تارمنیدرکوچه های غربت تنهایی امتو چلچراغ امید و رهنمای منی...دروصف جمال تو ناتوانم ...حیرانم ....چه بناممت...نمی یابم ....مادر...مادر....زیباترین واژه...عشق بی انتها...می ستایمت...اعظم جهانی امیرانی...
یه چیزایی رونباید تو مدرسه و کف خیابونا یاد گرفت،باید سر سفرهٔ پدر و مادرت یاد بگیری مثل:حیا، شرف، نجابت، مردانگی، تعهد......
من بنای کهنه ای در بستر ویرانی اممثل باقیمانده ی آثاری از اشکانی امبا نجابت بغض ها را در گلو حل کرده اممثل ابرم,زود میگیرد رگِ بارانی املذتی دارد برای چشم تو شاعر شدنبا تو ترکیبِ نبوغ سعدی و خاقانی امای کبوتر از قفس دوری کن و اینجا نمانتا ابد من در اتاق کوچکی زندانی امدیدن تصویر خود در آینه زجرآور استتا که تفسیری برای بی سر و سامانی امبخت ما فاعل نشد تا همت و کاری کندمثل اسماعیلم و در نقش یک قربانی امشعر من تصو...
عزت ا... انتظامی: مادرت زن نجیبی بود .رضا کیانیان: نجابت وقتی معنا پیدا میکنه که راه دومی هم وجود داشته باشه ...