زیبا متن : مرجع متن های زیبا

امتیاز دهید
4.0 امتیاز از 1 رای

همیشه فکر می کردم آدم به یک سنی که برسد روی نقطه امنی می ایستد و با خیال راحت پشت سر تمام دغدغه هایش آب می ریزد... فکر میکردم بعد از یک عمر دویدن، آدم تکیه می دهد به دیوار محکمی و گوش می سپارد به موزیک دلخواهش و توی دلش بشکن می زند و به گربه رقصانی های روزگار می خندد...یا اینکه یک روز بعد از تمام آرد بیختن ها، آدمیزاد اَلَکش را روی دیوار زندگی می آویزد برای خودش چای می ریزد، دستی به موهای فلفل نمکی خودش می کشد و می گوید هی رفیق حالا دیگه وقت عاشقانه زیستن است..اما مثل همیشه باز هم فکر هایم درست نبود..حالا من نشسته ام روی پله های آخر زندگی ام و موهای فلفل نمکی ام اصلا قشنگ نیست...انگار ناف ما را برای دویدن های بی رسیدن بریده اند...گربه های اینجا خیال ندارند دست از رقصیدن بردارند...آردبیزهایمان باید تا ابد توی دستمان بجنبد..و موهای بی مزه فلفل نمکی مان را باید به اولین رنگرزی سر گذر بسپاریم...اینجا دنیا خیال ندارد به دل ما برقصد.
ZibaMatn.IR


ZibaMatn.IR

این متن را با دوستان خود به اشتراک بگزارید


انتشار متن در زیبامتن