می گم : عیبی نداره یکم ثانیه ها رو بکشیم عقب؟ شاید پاییز دوباره شروع بشه.
می گی: پاییز خیلی وقته شروع شده ، نگا... خیییلی وقته. گوشاتو تیز کن. می بینیش
می گم: پاییز و میخوام بکشم عقب تا تو برگردی تو قصه هام. دیگه اونجوری گوش تیز هم نمیخواد.
می گی: من هنوز تو قصه هات ام. پاک نشدم. میخوام محو شم، تو نمیذاری. زل زدی به نرفتنم.
می گم: من زل زدن بلد نیستم. صبحا که پا میشم، یادت م ی افته تو چاییم. با یک صدایی که شبیه صدای خنده هاته. هم که می زنمت، محو نمیشی، سرد میشی. کت قهوه ای تو میپوشی و از در می زنی بیرون. می گی می رم دنبال یه لقمه نون حلال. پیدا نشده هنوز؟
می گی: رفته بودم دنبال خودم. لای هوای خنک پاییز
می گم: حالا که پیدا شدی بیا با هم چایی بخوریم. لب پنجره، پشت بارون، گوشه ی ابرای گرفته
می گی: ساعتا رو کشیدن عقب تا برگردم؟
می گم: خیالت تخت. دیشب یه ساعت از بودنت برگشت تو زندگیم.دیگه هوا زودترم تاریک بشه تنها نیستم. تو نشستی روی کاناپه، برای تموم زندگیم شعر می خونی. با همون کت قهوه ای. نگاتم به ساعته . می دونم دوباره می ری پی خودت .
می گی: می رم ، ولی یه تیکه از لبخندتم می برم. گرمم می کنه.
می خندم ...
ZibaMatn.IR