زیبا متن : مرجع متن های زیبا

امتیاز دهید
0 امتیاز از 0 رای

🌿
یهو از خواب پریدم.
دست هام یخ کرده بود و صورتم خیس عرق شده بود.
کورکورانه رد نور ماه رو دنبال کردم که از لای پرده میومد تو اتاق. به گمونم شب از نیمه گذشته بود.
نمی دونم چی، یهو بیدارم کرد. شاید خواب بد دیدم یا شایدم صدای آهنگ ملایمی که از تو هندزفری میومد، منو هوشیار کرده بود. چراغ گوشیمو روشن کردم تا بیشتر از این چشمام اذیت نشه.
یادم افتاد به قبل خواب رفتنم که داشتم آهنگ گوش می دادم. از همون آهنگ های مشترک که یار از دست رفته ات رو صاف می نشونه ور دلت. یه آهنگایی هست که مثل گنجینه تو خودش هزار تا خاطره ی مشترک داره.
یا مثل ضبط صوتیه که صدای دلبرت رو میون صدای خودش پنهون کرده، یا فقط بلده یه تصویر رو بیاره جلو چشمات و تا حرفاش تموم نشه، اون تصویرو پاک نمی کنه. واقعا عجیبه!
یه قسمتی از آهنگ تکرار می شد و من یاد روزی می افتادم که فرهاد تو خیابون دستمو گرفته بود و واسم این آهنگ رو گذاشت. مردمم مارو غریبانه نگاه می کردن و یه چیزی زیر لب غرولند می کردن. منم اونجا ترکیبی از حس خجالت و غرور تو چهره ام بود و دلم ضعف می رفت واس مردونگیش.
آهنگ دیگه ای که گوش دادم رو دو ماه پیش واسم فرستاده بود. اون روز با این که دلتنگش بودم اما خوشحال بودم که تو صفحه ی پیامم دارمش. مثل همیشه بیشتر از من حرف می زد، منم جوابشو می دادم اما تموم حواسم پرت اون آهنگه بود و با یه لبخند گشاد داشتم باهاش همخونی می کردم.
امشب با هر آهنگ لبخند تلخی زدم. بی اختیار صدارو بیشتر و اونو کنار خودم حس کردم. آخرشم خیالش منو به خواب برد. واقعا خدا لعنت کنه خاطرات مزاحم رو!
به اون پهلو خوابیدم. فکر کردم به اتفاقای امشب و یه علامت سوال تو ذهنم نقش بست. سوالم این بود که آیا من واقعا تو خوابم کابوس دیدم؟
یا این اتفاقه مثل یه کابوس بود واسم که با آهنگ، گذشته دونفره مون رو به یاد آوردم؟
اصلا کابوس بود یا یه رویای شیرین؟!
یه مرز باریک بینشون بود که نمی تونستم اونارو از همدیگه تشخیص بدم. لعنتی!
وقفه ای تو فکرام افتاد. به نور ماه دقت کردم که داشت کم رنگ و کم رنگ تر می شد.
تظاهر کردم که رشته افکار از دستم در رفته اما ته دلم می دونستم که فقط دارم طفره میرم.
هندزفری رو از گوشم درآوردم و گذاشتم رو کشوی کنار تختم.
تصمیم گرفتم صبح که بیدار شدم یه تجدید نظر تو لیست آهنگام کنم. شاید واسم بهتر بود هر چیزی که منو یادش مینداخت رو پاک می کردم. نباید بیشتر از این خودمو عذاب می دادم.
پتو رو کشیدم روی صورتم تا بخوابم.
هر چند هنوز تو فکر اون سواله بودم که جوابش منو مردد کرده بود...
ZibaMatn.IR

Moones_ahangari ارسال شده توسط
Moones_ahangari


ZibaMatn.IR

انتشار متن در زیبامتن