گفته بودم، تاپائیز نشده برگرد!
نه برای خودم!
بلکه برایتُ می گفتم ...
ببین!
حالا پائیز رسیده و
وسوسه ی خیس شدن موی مان زیر باران،
قدم زدنمان ...
و صدای خش خش_برگ های_رنگارنگ
که زیر پایمان جان می دهند ...
و چتری که بخاطر ساختن ای لحظه های زیبا
هیچوقت باز نمی شود،
مارا بدون همپیر خواهد کرد!
پائیز را تنهایی سَر کردن کارِ آدم عاشق نیست،آدم عاشق به تنهایی توان زندگی در این فصل_سرد راندارد.
من تُ را می شناختم!
تُ آدم تنهایی قدم زدن،
تنهایی زیر باران رفتن نبودی.
تُ اصلا آدمی نبودی که بخواهی، پائیز را تنهایی پشت سر بگذاری!
من تورا می شناختم...!
اصلا تو، آدمی نبودی که یادت بماندشال_گردنت را بیندازی.
من تُ را می شناسم...!
تُ اگر بخواهی پاییز را به تنهایی سر کنی
زمستان نرسیده احساست جان می دهد!
ZibaMatn.IR