در ابتدای راه اعتماد میکنی و دستت را با هزاران امید به دستش میدهی و با خوش خیالی،
در حالی که چشم هایت را بسته ای
و وجودت مملو از احساس است قدم برمیداری...
نه ترسِ سقوط داری و
نه ترس از ارتفاع
گاهی زیر چشمی آن هایی که از پرتگاه رابطه به پایین پرت میشوند را تماشا میکنی و به خودت میبالی
فکر میکنی آن که با توست،
با همه یِ آدم ها فرق دارد...
اما به یکباره دستت را رها میکند،
بیخیالِ دوست داشتنت میشود
و پرت میشوی به سیاه چاله ی تنهایی
سرخورده و منزوی
حالا دیگر از تمام جهان ترس داری و
همه را به یک چشم میبینی
میدانی
رابطه های امروزی همچون ایستادن بر لبه پرتگاه میمانند.
ZibaMatn.IR