مینویسم برایت "دوستت دارم" نمیدانم شاید نخوانی شاید هم بخوانی، و بی اهمیت از آن گذر کنی اما من همین که "دوست داشتنت" را تکرار می کنم برایم به معنای زندگیست.
دلم کمی کودکی میخواهد... از همان روز هایی که زندگی رنگ و بوی دیگری داشت، روزهایی که نشستن دانه برف کوچکی پشت پنجره ی خانه،دلیلی برای خنده ها و قهقهه زدن هایمان میشد همان روز هایی که پاییز را با راه رفتن بر روی برگ های خشک شده و صدای...
مهر باشد و مهردگری در دل تو اینکه مهرنیست جانم برزخ پاییزاست
روزِ مَحشر به خدا خواهم گفت: آن که از من تو گرفتی همه ی جانم بود
هر چقدر هم که خودت را به بیخیالی بزنی هر چقدر هم که بگویی فراموشش کرده ای، یک روز درست میان خنده هایت میان مشغله های روز مرّه ات و قدم زدن های شبانه ات، به سراغت میآید... تمام خنده هایت را تلخ... تمام روزت را سیاه... و قدم هایت...
در ابتدای راه اعتماد میکنی و دستت را با هزاران امید به دستش میدهی و با خوش خیالی، در حالی که چشم هایت را بسته ای و وجودت مملو از احساس است قدم برمیداری... نه ترسِ سقوط داری و نه ترس از ارتفاع گاهی زیر چشمی آن هایی که از...
این آدم ها با فاصله خوبند درست چند قدمی که نزدیکشان شوی به خودت و قدم هایی که برداشته ای لعنت میفرستی...
ببین با من چه کردی که نگاهی جز نگاهت بر دلم معنا ندارد...!
عشق یعنی که جهان غایب و تو حاضر قلبم باشی...
بار اول که دیدمت محو تماشایت شدم جای سلام در ذهن خود بوسه به لب هایت زدم
عشق یعنی که جهان غایب و تو حاضر قلبم باشی
روز محشر بخدا خواهم گفت آن که از من تو گرفتی همه ی جانم بود