زیبا متن : مرجع متن های زیبا

امتیاز دهید
5.0 امتیاز از 1 رای

میان اُبهت جنگل و صدای طبیعت سایه ای از یک مرد توجه ام را جلب کرد. نزدیک تر که شدم دیدم یک پیرمرد است، که روی زمین به جستجوی چیزی ست و هرازگاهی اطرافش را بانگاهی مُبهم و سردرگم نظاره می کند. احساس کردم که در جنگل گم شده و یا کسی اورا اینجا به قصد رها کرده است. به شدت کنجکاو بودم که بدانم به دنبال چیست؟! خواستم نزدیکش شوم تاباهم به پیدا کردن آن چیز بپردازیم. اما مکثی کردم و سر جایم ایستادم. پیرمرد اصلا مرا نمی دید و حواسش جای دیگری بود. زمزمه هایش را می شنیدم. انگاری باکسی در عالم خود حرف می زد، هی قربان صدقه اش می رفت و در آخر قطعه عکس قدیمی راپیدا کرد و دستی رویش کشید تا گِل و لای را کنار بزند. چه زیبا بود! انگار آن پیرمرد فقط از زندگی اش تنها یک تصویر را به یاد داشت و باخود همراه کرده بود. به یادِ خود افتادم که من در این جنگل به دنبال چه هستم؟!من که جوانم روزی شاید به جای آن پیرمرد باشم. خودم را در سالهای نه چندان دور دیدم. پیرمرد آلزایمر داشت او فقط فراموش کرده بود از خواب باید بیدار شود، او هم مثل من تنهایی اش را با خود به این جنگل آورده بود اما با این تفاوت که او عشقی قدیمی در خاطرش داشت ولی من...

عطیه علیپور🍀
ZibaMatn.IR

Atiyehnevis ارسال شده توسط
Atiyehnevis


ZibaMatn.IR

انتشار متن در زیبامتن
×