از درونم یک نفر شب غصه خواری می کند
بی تو این چشمان من شب زنده داری می کند
می روی گاهی زیادم بی دلیل
خاطراتم ناخودآگاه گریه زاری می کند
تا برای شعر خود قلم بر کاغذ می زنم
نام تو هر واژه را چون گُل بهاری می کند
تا بیایی پر کنی افکار پوچ ذهن من
لحظه های عمر من لحظه شماری می کند
یوسفم در چاه تنهایی هنوزم مانده است
مصر قلبم از نبودش بی قراری می کند
چیده ای با دست خود این سیب کال زندگی
در خیالش عمر من غم را فراری می کند
ZibaMatn.IR