زیبا متن : مرجع متن های زیبا

امتیاز دهید
0 امتیاز از 0 رای

پارت چهارم داستان تیره ترین تبصره(طاهره عباسی نژاد)
.
.
.
آهیل خرامان خرمان قدم برمی داشت اما در آن خرامان خرامانه ها خبری از خِرمن ناز و کرشمه نبود.خرامانه های دخترک از خرابه های قلبش نشأت می گرفت.خرابه های قلبی که جان پاهایش را میگرفت و تند تر رفتن را از او سلب می کرد،بدون آن که بفهمند هر لحظه بیشتر ماندن در آن راه خلوت و تاریک چقدر بر تن آهیل زخم می زد و چقدر صدای گوش خراش آن گرگ ها تنش را می لرزاند.
دخترک کلافه از صدای زوزه ی گرگ ها که گویی هر لحظه نزدیک تر می شدند و پاهای کم جانش که در هر قدم او را بیش از پیش نمک گیر زمین زیر پایش می کردند،دست هایش را رو گوش های گذاشت و چشمانش را بست.می خواست همین را هم از دنیا حس نکند.می خواست چیزی نشوند.می خواست چیزی نبیند.حال او خراب تر از آن چیزی بود که بخواهد از درخشش ستارگان و زمزمه های شب لذت ببرد.زیبایی های شب برای آهیل خیلی کمتر از ترسی بودند که بر جان بی جانش می انداختند؛همین بود که با دست های روی گوش نهاده شده و چشمان روی هم گذاشته شده سرعت قدم هایش را تند کرد؛بدون آنکه بفهمد یا اصلا برایش مهم باش که اطرافش چه می گذرد.اطراف جایی که می دانست هیچ چیز و هیچ کس جز خودش نیست.
لحظاتی در همان حال سپری شد.لحظات کور و کری که می ارزیدند به نفس های بینا و شنوای قبلش؛اما دریغا که صحرا چشم دیدن همان آرامش ناچیز را هم نداشت.صحرایی که بخشی بود از دنیایی که کمر بسته بود به نابودی آهیل.
آهیل کورکورانه قدم بر می داشت؛دریغ از اینکه با هر قدم و هر گیسو دواندن دامنش در باد،صحرا را حریص تر می کرد از برای دریدن آن.
چندی نگذشته بود که صدای ناواحض اما هراس انگیزی چشمانش را وادار به افتتاح کرد.چیزی را که می دید باور نمی کرد.طاقتش تمام شده بود.از لبه های جام قلبش احساس سرازیر شده بود.احساسی که عجین شده ی ترس و غصه بود.احساسی به تلخی شراب و مُسکِر که خیلی بیشتر از ظرفیت جام کوچک قلبش بود.
کاری از دستش بر نمی آمد.عاجزانه خودش را عقب کشید.می خواست فرار کند اما می ترسید که گرگ ها حریص تر بشوند و بدتر کارش را بسازند.او نه طاقت زنده زنده در آتش سوختن را داشت،نه پاره پاره شدن در دهان این گرگ های گرسنه؛برای او بهترین راه همان زنده زنده در قبر مردن بود که دلسوزی مادرانه ی مادرش آن را از او گرفت.آهسته آهسته جوری که باعث تحریک بیشتر آن گرگ ها که با دهان باز و دندان های تیز در چند قدمی او ایستاده بودند،نشود به عقب رفت؛اما همان قدم ها کار دستش داد و زمین زدش.حالا دیگر خوانی شده بود برای خودش.یک مائده ی آماده که هر لحظه می توانست زیر دندان گرگ ها تکه پاره بشود.


برای خواندن پارت بعد کافیست عبارت(پارت پنجم داستان تیره ترین تبصره)را در مرورگر خود سرچ بفرمایید.
با سپاس🌸
ZibaMatn.IR

طاهره عباسی نژاد ارسال شده توسط
طاهره عباسی نژاد


ZibaMatn.IR

انتشار متن در زیبامتن