زیبا متن : مرجع متن های زیبا

امتیاز دهید
4.0 امتیاز از 2 رای

اولین بار، عشق را در دو گوی عسلی کشف کردم.
اولین بار معجزه را در دو تیله ی عسلی دیدم.
اولین بار طعم شیرین دوست داشتن فردی را در دو چشم، که به رنگ عسل بود، دیدم...
آن دو گوی عسلی، چشمان سیاه به رنگ شب مرا تسخیر خودش کرد.
یک دل نه؛ صد دل عاشق و دل باخته اش شدم.
با دیدنش دلم، قلبم و صدایم لرزید.
هنوز که هنوز است...
گاهی تا می خواهم با او حرف بزنم، در زمان طولانی، کلمات را پشت سر یکدیگر ردیف می کنم، تا هرچه در دلم هست را برایش بگویم؛ اما تا صدایش گوشم را پر می کند، قلبم با شدت خودش را به در و دیوار سینه ام می کوبد...
گاهی اوقات دستم را روی قلبم می گذارم و درحالیکه با آرامش و اضطراب شیرینی به صدای دلبر گوش می دهم، دست مشت شده ام را روی سینه ام می گذارم و با صدای لرزان و آرامی زیر لب به قلبم می گویم: هیس! آرام باش تا صدایت را نشنیده است...
گاهی اوقات احساس می کنم صدای تپش قلبم را حتی از راه دور هم می شنود...
گاهی اوقات احساس می کنم حسی که به او دارم را به هیچکس دیگری ندارم...
گاهی اوقات احساس می کنم فقط یک جفت چشم عسلی در این دنیا وجود دارد...
گاهی اوقات احساس می کنم خدا برای ساختن و آفرینش یک جفت چشم عسلی خیلی زمان گذاشته است...
آن یک جفت چشم عسلی که دنیایم در آن خلاصه می شود، چشمان کسی نیست جز چشمان کسی که چشمانم را تسخیر کرد...
آن یک جفت چشم عسلی که مرا عاشق و دل باخته ی خودش کرد، چشمان کسی نیست جز تو...
توای که چشمانت به رنگ عسل است، توای که لبخندت به شیرینی عسل است، توای که نگاهت طعم عسل را می دهد، توای که با عسل ساخته شدی و دنیای مرا درگیر خودت و چشمام عسلی ات کردی...
ZibaMatn.IR

نازنین اصلانی(ناز) ارسال شده توسط
نازنین اصلانی(ناز)


ZibaMatn.IR

این متن را با دوستان خود به اشتراک بگزارید

انتشار متن در زیبامتن