نازنین اصلانی(ناز)
به نام کسی که او را آفرید تا قرار بیقراریهایم باشد:)
آخر قصه،
همیشه زیبا است...
آخر قصه،
یه من می مونم،
یه تو...
نرسیدن مال یک طرفه هاس، دو طرفه ها، دستاشون توی دستای همه، چشماشون قفل چشمای همه، قلباشون برای هم میزنه، سرنوشتاشون از سر برای هم نوشته شده و تک به تک سلولاشون هم دیگرو میپرستن..
دلبرررر؟
آخرش...
در پس سیاهی شب،
در زیر نور ماه،
در هوای سرد و دل پذیر،
در آن جایی که بار اول دیدی اش، چه لذتی دارد که بدون هیچ ترسی دستان گرم و پر حرارتش را در دستان سردت بگیری،
با عشق در آغوشش جای گیری،
و از گرمای بدنش، گرم...
گناه قلبم،
چیزی جز عاشقی نبود...
عاشقی کردن هم جرم نبود،
اما گناه بود...
و چه گناهی شیرین تر از عشقی که به تو دارم...؟!
برای گناه عاشقی، هیچ حکم و محکومیتی را در نظر نمی گیرند...
فردی که عاشق می شود، هر چقدر هم که گناهش سنگین باشد، نمی...
وقتی چشم در چشمش شدم،
دست و پایم را گم کردم...
چشمانش در زیر آن نور درخشان آفتاب، عجیب می درخشید و رنگ خاصی داشت...
با نگاهش در آن هوای سرد پاییزی، حرارت داغ و آتشینی به وجودم پاشید...
تپش قلبم را بالا برد...
در زیر باران،
از درون داغ...
عشق...
یعنی تو، در زیر باران
یعنی من، گم شده در میان نامردان
یعنی تو، با درد های فراوان
یعنی من، به همراه یک درد بی درمان
عشق؛
یعنی من و تو، به همراه حرارت آتشین دست های مان...
عشق؛
یعنی من و تو، به همراه بوسه های داغ لب...
در مسیر تاریک روبه رویم،
دو تیله ی عسلی،
چشمان به رنگ شبم را در یک نگاه،
تسخیر خودش کرد.
عسلی چشمانش تسخیر کننده ی سیاهی چشمانم بود.
دلبر؟
قدر چشمانت را بدان،
عشق در نگاه اول کم چیزی نیست...
جرعت یا حقیقت؟🤨
+ حقیقت!✌🏻
عاشق شدی؟!😃
+ نه!✨
پس چرا توی همه ی متنات می نویسی به نام کسی که یک جفت چشم سیاه را در یک جفت چشم عسلی خلاصه کرد؟
+ آخه حس ما از عشق گذشته... (:
عاشق که بشی،
درد داره...
آه داره...
سختی داره...
اشک داره...
بغض داره...
دلی پر از خون داره...
دلی پر از درد داره ...
دلتنگی داره...
انتظار داره...
ولی اعتماد و عشق رو... بیشتر از حد تصوری که می کنی داره...
ناز (نازنین)
می گویند:
تنهایی در پس سیاهی شب،
در زیر نور ماه،
با چشمانی پر از اشک،
با دلی پر از درد،
از رفتن معشوق است و از دست دادن عشق...
اما نظر من چیز دیگریست...
به نظر من...
چشمانی پر از اشک،
دلی پر از درد،
خنده ای پر از...
عشق...
طعم شیرینی است که با چیزی شیرین تر از عسل چشیدمش...
عشق...
مرا با تمام وجود؛
اسیر دو تیله ی عسلی به رنگ عسل کرد...
که هنوز که هنوز است رنگ چشمانش،
برق چشمانش،
حالت نگاه کردنش برایم گنگ و مبهم مانده است...
و عشق را در یک تو...
وقتی نیستش، براش می نویسم...
از دلم براش میگم...
از حسی که بهش دارم براش میگم...
از تپش قلب تندم براش میگم...
از برق و رنگ چشماش براش میگم...
از نگرانی و دلشوره هام براش میگم...
از ترس و بی قراری هام براش میگم...
از گرمی و حرارت داغ بدنم...
وقتی نیستش،
داغ می کنم،
میشم کوره ی آتیش...
حالا فکرش رو بکن؛
اگه یه روز نباشه...
میشم جهنم به تمام معنا،
روی زمین،
در قالب یک آدم...
عسلی :)
رنگ چشماشو میگم...👀
خیلی قشنگن...✨
زیبان، به زیبایی شب...🌌
درخشانن، به درخشانی ماه...🌕
شیرینن، به شیرینی عسل...🍯
دیوانه کنندن، به دیوانه کنندگی روان گردان...🦋
عاشقم کردن،
درست مثل برق و باد...🌪️
پس ببین چه قدرتی داره این چشمای عسلی تو... !
نه مجرمه،
نه دزد،
نه کلاه بردار،
نه قاتل،
نه خلافکار،
نه مافیایی،
نه ساقی،
نه معتاد...
فقط جرمش اینه که دلمو دزدید...
کلاه قلبم و برداشت و از خط قرمزام عبور کرد...
قاتل عقلم شد و احساسم و زنده کرد.. .
ساقی چشمام شد و وقتی خمار بودم برام...
آقای قاضی...
دیگه برای شکایت کردن و شاکی شدن،
حکم دادن و محکوم کردن،
خیلی دیره...
دلمو ...
روحمو...
فکرمو...
قلبمو...
مال خودش کرد!
برا کی می خوای حکم ببری و دادگاه راه بندازی؟
برا کسی که شد تموم زندگیم؟!
خواستن تو از خداوند کم چیزی نیست. ..
پس پروردگارا،
هر بهایی که دارد را،
با جان و دل،
می پردازم:)
با چشمان تو غرق در آرامشم،
اما حتی یک بار نتوانستم از نزدیک برای چند دقیقه،
بدون تکان خوردن و نفس کشیدن درون شان زل بزنم...
یکی به من بگوید چه زمانی و در چه مکانی،
غرق در آرامش مطلق می شوم؟!
درسته چشمانم به رنگ سیاه است،
اما عاشق چشمانی به رنگ عسل شدم که دنیای به رنگ شبم را غرق در طعم شیرین عسلی خودش کرد...
زندگی را در چشمانت خلاصه می کنم...♥️
عشق را در نگاهت معنا می کنم...♥️
امید را در حرف هایت پیدا می کنم...♥️
قلبم را در دستانت می بینم...♥️
تپش قلبم را بند صدای طنین اندازت می کنم...♥️
و در آخر خودم را در یک تو می بینم...♥️
عاشق که بشی...
چشماش میشه دنیات، به طوری که وقتی می خوای خودت و توی چشماش ببینی اشک توی چشمات جمع شه و بغض کنی...
عاشق که بشی...
دستاش میشه آرزوت، طوری که هر لحظه آرزو کنی که فقط یک لحظه دستاش و توی دستات بگیری...
عاشق که بشی...
آغوشش...
مهرم را از تو...
فقط یک جفت چشم عسلی که دنیا و زندگی ام در آن خلاصه می شود را می خواهم، به همراه یک جفت دست برای گرفتن و یک قلب برای عاشقی کردن و یک تو برای من...♥️
دوستت دارم، بی نهایت...
تا قیامت...
دوستت دارم به اندازه ی هفت آسمان...
به اندازه ی هشت بهشت...
دوستت دارم عاشقانه، عاقلانه، منطقانه...
تا قیام قیامت، چه بخواهی، چه نخواهی، تو کسی هستی که من دوستش دارم...!