عصیان
خدای عشق را خوانم که عصیانی نمی بینم
دیگر هرگز بدرخشکیده چشمانی نمی بینم
شوم سیاره دور تو بچرخم تا ابد یکسر
دراین عالم بجز ذات تو جانانی نمی بینم
به صحرای وجودم لاله روئیده زعشق تو
درون سینه ام حتی بیابانی نمی بینم
سحرگاهان نوای عشق ومستی را به پاکردم
چو آه وناله ام مرغ غزلخوانی نمی بینم
میان موج سونامی گرفتارم دراین دریا
چنان کوبنده بر ساحل که توفانی نمی بینم
ZibaMatn.IR