وقتی نیستش، براش می نویسم...
از دلم براش میگم...
از حسی که بهش دارم براش میگم...
از تپش قلب تندم براش میگم...
از برق و رنگ چشماش براش میگم...
از نگرانی و دلشوره هام براش میگم...
از ترس و بی قراری هام براش میگم...
از گرمی و حرارت داغ بدنم براش میگم...
وقتی نیستش حس می کنم نیستم،
شایدم هستم... ولی تو این عالم،
تو این دنیا و تو جسم و روح خودم نیستم...
مرده ای در قالب زنده هستم که نفس می کشه،
میبینه و میشنوه،
اما حرکتی از خودش نشون نمی ده...
درست مثل موجودی متضاد زامبی ها،
زامبی ها مرده ی متحرکن، م
من میشم زنده ی بی تحرک...
پس همیشه باش،
که بودنم بند بودنته...
ZibaMatn.IR