خیره بود ب شمع های روشن رو میز،دستشو گذاشت زیرچونشو گف:دلم میخواد مدتی اینجا نباشیم...ابروهامو دادم بالا و صورتمو کمی نزدیکش کردم و آروم گفتم:مثلا کجا بریم؟!
تکیه داد ب پشتی صندلی و چشاشو بست و لب زد؛یجایی ک فقط خودمو خودت باشیم،یجایی فارغ ع این همه شلوغی..یجایی ک فراموش کنیم دنیای واقعی رو...گردنمو کمی کج کردم و گفتم:چیزی شدع؟احساس میکنم مث همیشه نیستی...همونطور ک چشاش بسته بود گفت:دلم میخواد برم جایی ک دنیا زیر پاهام باشن،یجایی ک بم جون تازه بدع...دستمو بردم زیر چونمو لب زدم:هنوزم نمیخوای بگی چیشدع؟؟!چشاشو باز کرد و زل زد ب چشامو گف؛میشه چیزی نپرسی و مث همیشه کنارم باشی؟! چشامو یکبار باز و بسته کردم و دستشو تو دستام گرفتم و گفتم؛همیشه کنارتم حتی اگ بدونم راهی ک میری ختم میشه ب بیراهه...بوسه ای رو دستم گذاشت؛تو ک کم نمیاری مگ نه؟؟ دستاشو محکم فشاردادم وگفتم؛تاوقتی ک نفس میکشم کنارتم...نفس آسوده ای کشیدوپیشونیشو گذاشت رو گره محکم دستامون و آروم گف؛چقد خوبع ک دارمت ماه قشنگم...:)
ماه نوشت🌙
ZibaMatn.IR