او برای من مثل یک کتاب بود
که اگر از جلدش می خواستم قضاوتش کنم می توانستم بگویم او عبوس و متکبر است و همیشه سعی می کند عصبانیت ذاتی اش را پشت سکوت ساختگی اش پنهان کند
اما وقتی قلبم را به روی او گشودم
وقتی مرا به قلبش راه داد تازه توانستم او را تماشا کنم
او آن که قبلا می شناختم نبود ،انسانی بود عمیق و شگرف با عواطفی عمیق تر و قلبی شکسته
و بعد از آن بود که من ذره ذره خودم را در او غرق کردم
بعد از آن بود که خودم نبودم ،او بودم ،او
سازهای آبی -سولماز رضایی
ZibaMatn.IR