ابری ست در مغزم که بارانی به چشمش نیست
هیچ انتظاری از خدا جز قهر و خشمش نیست
دلخسته ام دلخسته تر از گوسفندی که
در زیر تیغ است و جهان دیگر به پشمش نیست
دنیای ما دنیای نامردی ست باور کن
من دیده ام در ناامیدی ها امیدی نیست
از مرد تا نامردِ این قومی که نامردند
اینان نمیخواهند ازاین بیراهه برگردند
باگریه چیدم واژه هارا روی هم اما
این ناکسان با شعرهایم مُخزنی کردند
با نا امیدی پیش رفتم مثل یک سربار
من یوسفی بودم که در رفتم نشد در باز
مانند استفراغ تووی کاسه میچرخید
اشعار من در گوشیِ یک مشت دخترباز
دلخسته ام رو میکنم از غم به غمگینی
زُل میزنم از پنجره در شهر ماشینی
از من به تو،از تو به او،از او...الی آخر
دنیای ما دنیای نامردی ست میبینی؟؟؟
ZibaMatn.IR