حالا که ابرِ سیاه باران شد
می گذارم بمانند رخت ها بر بند،
آن شالِ سُرخ
و دامنی با گلهای زنبق
تن خوابی از گیپور
و ملحفه ای به رنگ آسمان،
می دانم تمام شب همراهِ عطر تو
قطره قطره می چکند
در انحنای تنم
و سرانجام جایی دورتر
یکی می شوند
تا پای تاکی خزان دیده
ZibaMatn.IR