پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
نگاه کن!فقط تومی توانیقدم بزنی بر شانه های این تاکو رّد پایت از حافظه خورشید پاک نشود مریم گمار ۱۴۰۲/۳/۲۸...
فرزند نیمدوربخوان ای بلبل مستانبخوان بر سنگ کوهستانمنم منباغبان باغ انگورمبیا انگور هایم خوشه کردنبه یاد کودکی هایم که میرفتم به زیر تاک می خوردمبخور از آب انگورم...چه شیرین است شراب هم در کنارش یار دیرین استمنم منباغبان باغ انگورممنم مستم رفیقم نیست تنهایمنگاهم کن چه مهجورمخجالت میکشی از من!؟بخور از آب انگورم...بخوان ای بلبل مستانبخوان بر سنگ کوهستان منم من...باغبان باغ انگورم منم...پیروزمنم......
ترش و شیرین،روییده اند بر تنِ تاک -خوشه های گل!....
حالا که ابرِ سیاه باران شدمی گذارم بمانند رخت ها بر بند،آن شالِ سُرخ و دامنی با گلهای زنبق تن خوابی از گیپور و ملحفه ای به رنگ آسمان، می دانم تمام شب همراهِ عطر تو قطره قطره می چکند در انحنای تنم و سرانجام جایی دورتر یکی می شوند تا پای تاکی خزان دیده...
فتواى تاک چیست اگر در حیاط شیخانگورهایش همه شاهانه میشود...
خورده است ولی غیر ارادی خورده استاز شدت غم ز فرط شادی خورده استافتاده زمین و بر نمی خیزد... وایاین تاک گمان کنم زیادی خورده است...