زیبا متن : مرجع متن های زیبا

امتیاز دهید
0 امتیاز از 0 رای

باز هم مانند گذشته از غربت و دغدغه ی آدم ها فرار،
و به خانه ی مهربان ترین مادربزرگ دنیا پناه آورده بودم.
برعکس خانه ی مامان که باید روی مبل بنشینم، روی فرش های دستبافت آبی آسمانی مادربزرگ نشسته ،
و تکیه بر پشتی های آبی طلایی اش داده بودم!
با نگاهم منتظر آمدن مادربزرگی که به گفته ی خودش میخواست با چای قندپهلوی سرخش
تمام غم هایم را بشوید، و درمان حال بد باشد، بودم.
مادربزرگ لنگ لنگ زنان از آشپزخانه ی نقلی و قدیمی اش بیرون آمد و جلویم چایی کمرباریک
و قندپهلو، به سرخی چای آلبالوهایش گذاشت.
کنارم نشست و پیراهن بلند مشکی اش که برگ های افرای پاییزی آرایشش کرده بودند؛ را مرتب کرد و با گفتن:
بیا سرتو بزار روی پاهام بالام جان
مرا به خلسه ی شیرینش دعوت کرد. سرم را روی پاهایش گذاشتم و او با مهربانی مادرانه اش،
با لطافت عاشقانه اش، موهایم را ناز میکرد و لالایی بچگی هایش را برایم میخواند.
آنقدر غرق در مهربانی اش شدم که چای کمرباریک و قند پهلوی معروفش سرد شد؛ و من
با نوازشش به خوابی سراسر آرامش و عمیقی دست یافتم!:)
ZibaMatn.IR

elahe_hamzavi ارسال شده توسط
elahe_hamzavi


ZibaMatn.IR

انتشار متن در زیبامتن