شنبه , ۳ آذر ۱۴۰۳
سلام بر مادرمتنها پناه جانِ غمینمآریا ابراهیمی...
قسم بر هستی وبر شورواحساسقسم بر غنچه های ناز و حساسقسم بر مادر پهلو شکسته تویی مادر دلیل خلقت یاساعظم کلیابی بانوی کاشانی...
قسم بر نامت ای زیباترین یاس قسم بر غنچه های پاک وحساس قسم بر خالق ارض و سمایش تویی مادر خدای عشق واحساس اعظم کلیابی بانوی کاشانی...
لبخند توای مادر همواره مسیحایی ست هم مظهر عشق است و هم مظهر زیبایی ستدامان پر ازمهرت چون دشت شقایق هاست.. ای سبز ترین دامن. دشتت چه تماشاییست!! با ذکر و دعای تو آسوده دلم مادر.. زیرا که در اذکارت انگیزه و گیراییست.. تو هاله ی خورشیدی درخویش بپوشانمدور از تو بدور من یک هاله ی تنهاییستدر وصف تو ای مادر درمانده شده واژه..هرچند غزل باتو سرگرم شکوفائیست.... هم اسوه ی ایثاری هم صبر وشکیبایی.. هم در دل ودرجانت یک عشق اه...
بغیر ازعاشقی مادر دراین دنیا گناهت نیستتو یی شیرین ترازشیرین وفرهادی گواهت نیستبخوان مادر برای من دوباره لای لای از عشقکه جز عشق وصفا چیزی درآن سوز صدایت نیستتویی ساقی تویی ساغر تویی زیباترین باوربرای من بهشتی بهتر از دست دعایت نیستبخوان از عشق و سرمستی برای من که بی تابم که غیر از عاشقی چیزی در آن چشمان ماهت نیستاعظم کلیابی بانوی کاشانی...
با رفتن مادر بهارانم خزان شدیک آسمان اختر زچشمم روان شدوقت گل و لبخند و عید و دیده بوسیمادر درون خاک تیره میهمان شد اعظم کلیابی بانوی کاشانی...
چون عشق همیشه ماندگاری مادرآرامش روحی و روانی مادر ای کاش همیشه جاودان می بودیاخر تو بهشت جاودانی مادر-اعظم کلیابی-بانوی کاشانی...
مادر نگران من و فردای من است مادر همه فکرش غم دنیای من است در هرنفسش بوی بهشت ابدی است مادر نفسش بهشت و رویای من است-اعظم کلیابی-بانوی کاشانی...
درجان ودلم همیشه هستی مادر. هستی تو دلیل شور و مستی مادردر درج دلم جواهری غیر تو نیستخوش در دل و جان من نشستی مادر-اعظم کلیابی-بانوی کاشانی...
مادر بزرگم یه دعای خیری داره کههمیشه میگه امید وارم پیش روت بیاد پسرم یه روز ازش پرسیدم مادر این چه دعایی که می کنی؟گفت :پسرم خدا به دلت نگاه کنه پیش روت بیاره ....:-)...
مادر بزرگم یه دعای خیری داره کههمیشه میگه امید وارم پیش روت بیاد پسرم یه روز ازش پرسیدم مادر چه دعایی که می کنی؟ پیش روت بیاد یعنی چی ؟ گفت :پسرم هر چی تو قلبت آرزو شو داری پیش روت بیاد ...به همچین دعای قشنگی رو براتون آرزو دارم :-)...
باز هم مانند گذشته از غربت و دغدغه ی آدم ها فرار، و به خانه ی مهربان ترین مادربزرگ دنیا پناه آورده بودم.برعکس خانه ی مامان که باید روی مبل بنشینم، روی فرش های دستبافت آبی آسمانی مادربزرگ نشسته ،و تکیه بر پشتی های آبی طلایی اش داده بودم!با نگاهم منتظر آمدن مادربزرگی که به گفته ی خودش میخواست با چای قندپهلوی سرخش تمام غم هایم را بشوید، و درمان حال بد باشد، بودم.مادربزرگ لنگ لنگ زنان از آشپزخانه ی نقلی و قدیمی اش بیرون آمد و جلویم چایی ک...
و شبی است بی ماه خانه ای بی مادر .....
انسان تا زمانیکه مادرش را دارد خوشبخت است .....
من به عشق در یک نگاه اعتقاد دارم چون در اولین نگاه زندگیم مادرم رو دیدم...