گرچه من در جنگ، با دنیا و تقدیرم هنوز
در خیالاتم برایت باز می میرم! هنوز...
قسمتم هرگز نشد آغوش گرمت، خوب من!
راستش بدجور از این عشق، دلگیرم هنوز!
گاه می بینم تو را از دور؛ اما بی صدا!
دوستت دارم! دلیلش را نمی دانم؛ چرا...
آمدم دریا شوم در وسعتت، دریای عشق
آخرش شد سهم من، این گریه ها این شعرها
دست من از زندگی، بی دست هایت سرد شد!
بی تو یک اردیبهشت از دست غم ها، زرد شد!
من به قدری حرف هایم را به اسمت گفته ام
نیستی اسمت ولی، با دفترم همدرد شد!
خسته ام! یک آسمان ابرم! پر از بغضم! پسم!
کوچه ای در غربتم! چشم انتظارم! بی کسم!
من چه گل هایی برایت چیده ام با اشک و آه
مثل شمعی در تمنایت به پایان می رسم!
بی تو ویران شد اگر، امروز من... فردای من...
دلخوشم با این جنون، با این جنون! لیلای من!
گرچه می سوزم به پایت باز هم خورشید باش
ماهِ یادت، مانده در هر لحظه از شب های من!
سال ها را، من شکایت از خدا دارم هنوز
در سکوتی تلخ با خود، انزوا دارم هنوز...
عاشق از اول، دلش دریای سرخ از غصه بود
همچنان در قلب پردردم؛ تورا دارم هنوز!
• شاعر: سیامک عشقعلی
ZibaMatn.IR