ای آفتاب حسن
آتش تنهایی به جان و دام بلا گسترده ،درخت امید خشکیده و
بوته ی لبخند پژمرده،
چاه ظلمت بر راه و بنای ظلم بر پا ،باغ خاطره پرپر و چتر مکر وحیله بر سر ....
بیا تا با نفست باران رحمت ببارد و دانه ی شکر بروید برلبان خشک احساس، که بی تو خورشید عشق بر سرزمین دلمان نتابد و چشمه ی نور نجوشد و چشم نرگس نبیند جوانه ی امید را
بیا تا دفتر دل به یادت پر از شبنم عشق شود.....
حجت اله حبیبی
ZibaMatn.IR