من کتابی جز خواندن تو ندارم که بخوانم
تمام صفحاتش را میخوانم و اَزبَرم و شبها به آغوشش میگیرم
کتاب را چگونه نوشته ی اِی دیوانه،
گاهی میخندم، گاهی اشک می ریزم
من از اوج و سقوط خواستن ها و نخواستن ها، تصور مبهمی دارم می دانی
نه ،نمیشود گاهی خوب ویا بد به ذهن خطور کنی، این عادلانه نیست،
وقتی قوانین را فقط تو میدانی
دلتنگی نوشته هارا صدبار خواندم ویادم آمد از وقت قرص هایم ساعتهاست که گذشته
نوشته های مبهم کتاب را بارها وبارها میخوانم وسیب های ممنوعه کتاب را گاز میزنم
کتاب را گاهی خواب هایت برایم میخواند و رویا گونه با تو به دریا میزنم
باد تبانی میکند و ورق میزند و خواب همچنان میخواند و ما دست در دست با پای برهنه میدویم
کاش بیدار نشوم و داستانت پایانش به بوسه باشد و آرام شوم.......
ZibaMatn.IR