رد نکن گرمای دستم را به دردت می خورم
کُنده ای پیرم که در سرما به دردت می خورم
صورتم سرخ است با سیلی و دلخونم، ببین!
من انارم، درشب یلدا به دردت می خورم
با عصای پیری ات بد تا نکن نشکن مرا
صبرکن امروز یا فردا به دردت می خورم
موج وقت گریه فکر شانه های سنگی ست
مثل صخره در دل دریا به دردت می خورم
یک تفنگ سر پُر از شعرم درون گنجه ات
شک نکن که آخرش یکجا، به دردت می خورم
ارس آرامی
ZibaMatn.IR